golden globe ، من و یک جدایی ...

یه قسمتی از " من " دیشب ساعتو ۳:۳۰ کوک کرد که پاشه مراسم golden globe رو زنده ببینه، با این تفکر که شاید جایزه رو ما بگیریم ...

این قسمت از " من " شاید همون قسمتی بود که سالها پیش، از مدرسه دوید ، رفت خونه تا مسابقه فوتبال ایران و استرالیا رو زنده ببینه..

این قسمت از " من " همونیه که بعد از گل دوم خداداد، با یه اعتقاد بچه گانه قرآنو گذاشت رو تلویزیون و ...

دیشب بیدار شدم و با وجود خستگی یه لحظه هم چشم رو هم نذاشتم..

وقتی مدونا اعلام کرد " golden globe award goes to separation, iran " همین قسمت از " من " بود که با تمام وجود جلوی قسمت دیگه ای از  " من " وایستاد ( قسمتی که با تمام وجود ، صبح تا شب تلاش می کنه، به هر طریقی ایرانو ترک کنه)

وقتی اصغر فرهادی رفت بالا و گفت اینجا ترجیح می دم از مردمم صحبت کنم :

"  ...They are the truly peace loving people  " ،

همه قسمتهای " من " همین " من " که داره اینا رو می نویسه، انگار دست به دست هم دادند تا تیکه تیکه غرور از دست رفته چندین و چند ساله ایرانی بودنمو از گوشه گوشه اون مراسم، از پاکت تو دست مدونا، از کاپ تو دست فرهادی، از غرور جاری از چشمان پیمان معادی، از نگاه رقیبشون آنجلینا، از تشویق های مداوم حضار، از .. از .. از...  جمع کنه و خیلی چیزا رو یادم بیاره

به قول مریم : "انگار یکی مرهم گذاشته رو زخم همه ی تحقیرهای این چند ساله مون... "


بعداً نوشت : شاید یک هزارم حس بی نظیر دیشبمو نتونستم بیان کنم اما شاید همین که دستم به نوشتن بره کافی باشه، همین که همینجوری، از همینجا، همینقدر بیصدا از اصغر فرهادی تشکر کنم، از اینکه ایرانیه و ...


شافل آورد : " آسمونشم بگیری، این پرنده مردنی نیست ... "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد